معنی قاعده فنی
ترکی به فارسی
فنی
فارسی به عربی
تنظیم، قاعده، نظریه
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
فنی. [ف َن ْ نی] (ص نسبی) منسوب به فن. آنچه مربوط به فن و صنعت و هنرباشد: کارگاه فنی. دانشکده ٔ فنی. || کسی که کارهای هنری و صنعتی کند: کارگر فنی. مدیر فنی.
فنی. [ف َ] (ع اِمص) ممال فنا. (یادداشت مؤلف):
ز بیم باد سموم و بلای ریگ روان
روان شخص همی کرد آرزوی فنی.
ادیب صابر.
فنی. [ف ُ نی ی] (ع اِ) ج ِ فناء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فِناء شود.
فرهنگ معین
(اِفا.) مؤنث قاعد، پایه، اساس، جمع قواعد، (ص.) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید. [خوانش: (عِ دَ یا دِ) [ع. قاعده]]
فرهنگ عمید
روش، شیوه،
قانون۱
(صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است،
[قدیمی] بنیان، اساس، پایه، اصل،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم
فرهنگ واژههای فارسی سره
هنجار
معادل ابجد
320